«دیالکتیک خشونت، تنها راه رسیدن به تغزل است.»
گلوبر روشا
«خشونت درد است، و هنگامی که مردم به خشونت روی میآورند خودشان را از درون نابود میکنند. خشونت قدرتی است که جهان را به حرکت در میآورد. خواستنی نیست، اما مهم است.» اینها جملات مردی است که او را بایستی سرآمد نوآمدگان سینما بدانیم. بیاغراق پارک چان ووک، استادی جدید است و غیبت فیلم او در کن امسال را باید یک حسرت دانست. «من یک سایبورگ هستم، کافیه؟» آخرین فیلم اوست که به خاطر حضور در جشنواره برلین و اکران در جشنوارهای الف، قانوناً از حضور در کن بازماند. هر چند که آنجا هم جایزه آلفرد باومن را نصیب خود کرد. او نمایندهی سبکی جدید در فیلمسازی است که به پالپ آسیایی مشهور شده است. داستانهایی به شدت احساساتی و غالباً تراژیک، تصاویری با رنگهای قوی و کنتراست بالا، سانتیمانتالیسم و افراطیگری (به خصوص در مورد خشونت) ، مچموعه صفاتی است که میتوان برای این ژانر جدید برشمرد. همهی این عناصر در «همشاگردی قدیم» یا همان Old Boy به اوج میرسند. دومین قسمت از سهگانه انتقام او قطعاً محبوبترین فیلم اوست و «اگر جای من بودی» موفقترین در بین 5 کارش. ناگفتهها در مورد او بسیار است، به همین دلیل از بین ریویوهایی که مجله ویلج وویس در مورد آثارش چاپ کرده، مطالبی را که به قلم مایکل اتکینسن بوده انتخاب کردم تا به قلم این منتقد توانا با او بیشتر آشنا شوید.
جانسخت در برابر انتقام
در یخچال نگهداری شود ؛ سفره مرگبار انتقامِ پارک چان ـ ووک با هشت پاي زنده رنگین میشود.
«همشاگردی قدیم» پارک چان ـ ووک بیشتر از هر فیلم کرهای دیگری که در ایالات متحده مطرح شده، ویژگی کنونی موجنوی سینمای کشورش را متبلور میسازد: روایتها را احساسات گرایی بیحد و حصر به جلو میراند، و اغلب مانند اتومبیلهای معمولی است که کامیکازهوار میراند . شما در عمل میتوانید آهی را بشنوید که از سر رضایت از نهاد عشاق سینما برمیآید؛ که بالاخره یک سینمای معني دار پیدا شد که نه مثل فیلمهای میراماکس شبیه به هم است، و نه خمودي فیلمـهنریهای محزون، آن را کرخ کرده است. فیلمهای کرهاي عمدتاً درامهای روانشاسانه را مانند تراژدیهای حماسی نفسگیر بازسازی میکنند، حتی کمدیهایی مثل «دختر پرروی من» ساختهی کواک جائه ـ یانگ هم، تمايل دارند که همیشه بر پرده باشند. آتش خشم، «همشاگردی قدیم»را پرالتهاب و پر از گره کرده است، طوری که شاید الان آن را، به چشم گام اساسی این جنبش در راستای درمان عوارضش بنگرند. به واسطهی این آبشار خشم و افسوس، اندک شانسی هم که برای پدیدار شدن این عوارض میماند نه آسیبی به فیلم میرساند و نه آن را از پا میاندازد .
«همشاگردی قدیم»پارک، مثل«همدلي با آقای انتقام»، یکی از تلاطمات این فوران سناریوهای انتقامی است، ولی ترفندهای ساختاریاش در نگاه اول به راحتی قابل تجزبه کردن نیست. در اواخر یک مستبازی شرمآور،ما با اُه دائِسو (چوی مینـسیک) روبهرو میشویم،یک بدبخت میانسال از طبقهی متوسط؛ خیلی زود او خود را زندانی شده در سلولی بیپنجره مییابد که آنرا ژیگول کردهاند ، و یک تلویزیون کابلی هم برای تکمیل امکاناتش گذاشتهاند تا شبیه اتاقی رنگ وارنگ در یک هتل باشد. با نریشنهای بعد از این اتفاق، دائِسو ما را مطلع میکند که زندانبانان ناشناساش، بسته به موقعیت، اتاق را با گاز مسموم میکنند، تا زمانی که او بیهوش است تمیزکاری کنند، موهایش را کوتاه کنند و زخمهایش را که خودش درستشان کرده، باندپیچی کنند. سالها میگذرد، به قربانی بدشانس جز پیراشکی سرخ شده چیزی نمیخورانند، زیاد تلویزیون میبیند (رویدادهای مهم تاریخ، مثل 11-9 ، را در اخبار شبکهها مشاهده مي كند)، و مشغول نوشتن داستان زندگیاش در دفترچهای میشود، تا بفهمد چه کسی چنین اقدامات افراطی خصمانهای را بر او تحمیل کرده است، گاه و بیگاه هم دچار توهم مورچههايی دیجتیالی میشود که از زير پوستاش بیرون میآیند. درست در این نقطه است که بینندهی مشتاق باید این متن و بقیه ریویوها را تا مراجعه بعدی (برای معالجهی بلایی که به سرش آمده) کنار بگذارد؛ طوقی که برگردن گينيول كبيرِ «همشاگردی قدیم» است صرفاً یک مقدمه است، که بهتر از هر چيزي با گوشت و خون مي توان انجامش داد.
سرانجام دائِسو، بعد از 15 سال حبس توجیه ناپذیر، دوباره به جهان باز میگردد، ولی بعد فقط مصائبش از نو شروع میشود. شهوت دیوانهوارش برای تلافی، او را در مسیری یکطرفه هل میدهد، تا نقشهی آزارگر هنوز ناشناختهاش، همچنان او را به راههایی بکشاند که برای هیچکس تا پایان فیلم روشن نیست؛ پاياني که مو برتن سیخ میکند. فیلم پارک چان ووک به طور قابل ملاحظهای ناخوشایند است. جنگی که با دندانها و زبان به راه انداخته است، حساب خورههاي پالپ فيكشن را از فيلمبينهاي معمولي جدا مي كند، ولي چون داستان بر چنين مبناي احساسي حماسیای ساخته شده، امروز در فراخنای سینما جايگاهی معادل شکسپیر را براي خودش مصادره میکند (عملا، درام کلاسیک یونانی، جان وبستر، و فیلمهای صامت تاد براونینگ شاید منطقاً نتایجی مناسبتر باشند، که او همه را در هم جوشانده است). یکبار که شما شاهد هستيد چوی هشت پای زنده را در دهانش میچپاند، و کثافتکاری دیوانهوار پارک ، همان بهرههایش از منحنیهای فضا و زمان CGI ، را تحمل میکنید، میتوانید بفهمید چرا منتقدان راحتطلبی که دنبال بیان کردن تجربهی این فیلم بودند به تاکاشی میکه ارجاع میدادند. ولی اگر میکه، «جلو بیافرا» ی موج نوی آسیاست، پارک «مشاجره» (Clash) اوست. هرچه قدرهم که او افراط میکند و از حد خود فراتر میرود (به نظرم پارک یک کمی با ديدن این آت و آشغالهای کامپیوتری رم کرده است)، باز هم «همشاگردی قدیم» آن رگ خوابِ مجاب کننده، و آن هیجانِ به تمام معنای یک اثر کلاسیک را دارد.
«دنبال انتقام گرفتني یا حقیقت رو پیدا کرده ای؟» ، یک نفر این را از ته دل میگوید و مثل هر نوآر خوبی، فیلم بی دردسر با گسترهای از سئوالات، درباره مجازات، عدالت، تقدیر و سلامت اخلاقی شروع میشود. در واقع داستان، مثل خیلی از فیلمهای ملودرام آسیایی، در همان منطقهی تیراندازی آزاد (نظامی) مباحثات اخلاقی مدرن خلاصه میشود: دبیرستان. «همشاگردی قدیم» که جایزهی ویژهی هیئت داوران کن را، در دوره ریاست تارانتینو، برنده شد، شاید شاهکار یک فیلمساز باشد، ولی حمایتها و تشویقها را باید نثار چوی کرد، که ایفای نقش بسیار پیچیده و هرکولوارش؛ میتواند ایمان شما را به شجاعت و فداکاري در بازیگری، به عنوان يك شغل در هزاره جدید، تقویت کند.
آقای انتقام: پارک چان ووک
موجنوی کرهای که از تاریخ زجر کشیده و تختهبند پشیمانیهای ناشی از عصبیت شده، کماکان چون یک روح جهانی اوج میگیرد، و پارک چان ووک به سیمای عزیزترین سفیرش در آمده است؛ او عایدی فرهنگی فیلمهایش را به خاطر مخدر احساسات و سه برابر كردن میزان آن بدست مي آورد. اولین فیلم او، «محدوده امنيتي مشترك»(2000) ، یک تریلر پیچیده و محزون سیاسی دربارهی قتل یک نظامی در منطقهای مرزی و خشونتطلب است ، «همدلي با آقای انتقام»(2002) یک حماسهی جستجوگر و اخلاق گرایانهی مدرن است که با پرسش از قاچاق اعضاء و اسکلت به یک جهنم خونین آغاز میکند، و ارزشی همتای آثار کوندرا و بالارد دارد. و جنجالیتر از همهی آنها، نبرد بین عدالتی عجیب و غریب و ارزش فرد، در «همشاگردی قدیم»(2003) که قلمرو پیچیده و عمیق روانیِ خاص خودش خلق میکند. و موفقترین اثر، اگر جای من بودی ( 2003 )، که در بین مجموعهای از شش فیلم چشمگیر و تکان دهنده دارد که روی پیامدهای خونسردی و وحدت عرفی متمرکز شدهاند: اپيزود پارک شش سال بدبختی یک زن نپالی را که به غلط به سیستم روان درمانی کره اعتماد کرده با جزئیات نشان میدهد. فیلم در بازسازی واگویی حقایق بسیار کیارستمیوار و بيرحم است، و به سادگی آن را میتوان معتدلترین فیلمش محسوب کرد.
پایان خشونت
پارک برای آخرین بار بمب انتقام را کار میگذارد تا سهگانه فطرتا آسیبزایش را خاتمه دهد.
امروز دیگر، برای انبوه مومنان قصههای دیوانهوار کرهای که در «همدلی با آقای انتقام» و «همشاگردی قدیم» تجلی یافتند، مونتاژ فوارهی خون بر مرمر سفید در پس تیتراژ «خانم انتقام» پارک چان ووک، نوید پویایی آشناییست. فیلمهای پارک چان ووک عموما عایدی فرهنگیشان را به خاطر مخدر احساسات و سه برابر كردن میزان آن بدست مي آورند؛ ما از قبل میدانیم که در آن هیچ چیزی نصفه و نیمه نمیماند، هیچ جرقهی دراماتیکی خاموش نخواهد شد، احترام ناشی از سر ترس برای هزینه کردن انبوه رنج، ظلم، خاطره و خشم به هیچ عنوان کم نخواهد بود. پایانی ظاهری بر سهگانه «انتقام» ؟ عنوانی که، شاید با تردید، خبر میدهد او حالا دیگر شروع به ساختن فیلم دربارهی موضوعات دیگر میکند؟ «همدلی با خانم انتقام» دلگیرترین و خونسردترین فیلم اوست، و با این وجود از جنس همان فیلمسازی نفسگیر مردمپسند است؛ از حیث روایت متغیر و تیز، فطرتا آسیبزا، و به لحاظ تماتیک دوزخی.
پارک چان ووک ریسک تکرار کردن خود را به جان میخرد: اینجا، الگوی کیفر در درازمدت، که در «همشاگردی قدیم» توسط ضدقهرمان بدعنق فیلم استفاده شد به دست قهرمان زن سپرده شده است؛ گئوم ـ جا، (لی یئونگ ـ آئه)، که 13 سال را به خاطر کشتن پسری کوچک در زندان گذرانده است. او اصرار دارد که قاتل است، و در یک فلاشبک به دادگاهاش، حتی صحنه جرم را برای پلیس و دوربینهای تلویزیونی بازسازی میکند. ولی ما به طور اتفاقی میفهمیم که یک پلیس بداخلاق (ایل ـ وو نام) حرفهای او را باور نمیکند، و از کردار سرد زن پیداست (همه نگران میگویند:«چقدر تغییر کردهای!») که برای چاقوبازی آماده است. ولی بایستی کمی صبر کنیم: جزییات جنایت، در نیمه اولِ معمای فیلم که جای سوزن انداختن هم نمیگذارند، تجربیات گئوم ـ جا هستند در زندان، جایی که او قاپ همبندیهایش را میدزدد، کلیهاش را به یکی اهدا میکند و زن گردنکلفت و همجنسباز زندان را محض رضای دیگران مسموم میکند.
به خاطر سپردن زمان در داستان پارک چان ووک حین تماشای فیلم بسیار سخت است، زمانی که با توسل به همپوشانی تکههایش تقریباً سرتاسر دو دهه را پوشش میدهد، (داستانی که به همراه سئوـگیونگ جئونگ ـ در اولین تجربهاش ـ نوشته شده است). ولی خیلی زود یخ نیتهای گئوم ـ جا، برای پس از آزادی از زندان آب میشود: او قربانیاش را معلوم میکند، در حقیقت مربی مهدکودک مسئول قتل است، که نقشش را چوی مینـ سیک ایفا میکند؛ و مجال نقشه تلافیاش را که در آن همه پرندههای دستآموزش ـ از بین همپالکیهای زندان ـ به کار میگیرد. هرچه که خانم انتقام بیشتر مثل سگ هاری که به دنبال طناب میدود، دور قهرمان سرسختش میچرخد، فیلم در آخرین و تحقیرآمیزترین پردهاش تبدیل به اثری دورازانتظار، ولی مبهوتکننده و گروهی، میشود: اعضای خانوادههای کودکان مقتول دور هم جمع شدهاند تا در عمل سوگواری دستهجمعی شرکت جویند، مشاجرهای درباره مسئولیت، صحنه اعدامی ممتد (زیر پوشش بارانیها، و توسط تیغ، لوله، تبر، قیچی، و خدا میداند دیگر چه)، برشی از کیک تولد، و چشیدن طعم زندگی پس از مرگ.
ضمنا مسئله دختر گئومـجا هم هست، که از او جدا شده ، و در کنار والدین اکتسابی استرالیاییاش سکنی دارد، یک شبهـآدمربایی دیگر. این بار پارک چان ووک برای مواجه کردن ما با سلاخخانهاش کمتر علاقه نشان میدهد ( مثلاً، هیچ زبانی قطع نمیشود) تا ما را از محدودهی چمنزار عدالت گریزان کند، حتی عدالت مشترکاً اجرا درمیشود، و فوتوفن انزجار را به تصویر میکشد. حتی کاتالیزور قتل پسربچه هم در میان فلاشبکها خیلی کوتاه است. ما یکبار دیگر هم ارضای طبیعی میل را در خونریزی موجه دیوید کروننبرگ پس زدیم. وقتی که او در تاریخچه خشونت آن را تبدیل به یک چنین مضحکهای کرد. کشتن آدم بد به خاطر مصلحت خانواده مثل شلیک به یک اردک در قاموس سیاست است؛ در قلمرو پارک چان ووک ، خشونت رکن زهرآگین شخصیشدهای است که از شریکجرم تا قربانی تا ناجی تا فرشته انتقام تسری مییابد.
ولی شاید این مسئلهای سیاسی باشد. پارک چان ووک در مصاحبههایش گفته که این بلاتکلیفی نسبت به جرم، عصبانیت، و وجدان در دوران جوانیش و زندگی تحت لوای دیکتاتوری متولد شد، وقتی که دوستانش را کشان کشان میبردند و اعدام میکردند، و دیگرانی مانند او در کناری میایستادند. حالا دیگر فیلمهایش با مهر تاییدی آکنده از خون به نمایش درمیآیند و در افسوس میسوزند.